اخبارگزارش هاسلامتشکنجهالاعتقالاتحقوق الإنسان

هنرم؛ میراثی از احواز و زندانیان احوازی‌ست

طی دو ماه گذشته شاهد موج گسترده بازداشت و احضار فعالان فرهنگی و هنرمندان عرب احوازی بوده‌ایم. شاعران، نویسندگان و حتی کتابفروشان احوازی!
بعلاوه صدها تن از فعالان و زندانیان سابق احضار، بازجویی و تهدید شده‌اند. در حالی که تا این لحظه از وضعیت بسیاری از بازداشت شدگان اطلاعی در دست نیست؛ احضار و بازداشت‌ها همچنان ادامه دارد.
سازمان احوازی دفاع از حقوق‌بشر در همین رابطه با یکی از هنرمندان احوازی که خود زندانی سیاسی سابق در زندان شیبان احواز بوده و اکنون ساکن آلمان است، گفت‌وگویی کرده‌ که در پی می‌آید. با این توضیح که شاید در نگاه اول این مصاحبه، روایت شخصی یک زندانی سیاسی به‌نظر برسد، اما به روشنی می‌توان در آن نشانه‌ها و موارد متعددی از سرکوب و تبعیض سیستماتیک، دادگاه‌های ناعادلانه و چند دقیقه‌ای، نقض فاحش حقوق زندانیان، شکنجه و کشتار زندانیان، تأثیر حوادث و رویدادهای بیرونی بر شرایط زندانیان و همچنین آموزه‌های بی‌بدیلی از هنر، فرهنگ، اخلاق و انسانیت را در میان زندانیان یافت.

سید جواد موسوی هنرمند و خطاط در سال ۱۳۷۱ در تُستر(شوشتر) متولد شد او ابتدا خط رقعه را در زادگاهش فرا گرفت و سپس در سال ۱۳۹۷ در زندان مرکزی احواز (شیبان) تحت نظر دو ‌زندانی سیاسی هنرمند، بر دیگر انواع خط، هنر خوشنویسی و ساخت تابلوهای چوبی تسلط یافت.

این هنرمند با به کارگیری ترکیب حروف و کلمات به خلق تابلوها و آثار هنری خیره‌کننده‌ای پرداخت. او توانست با خلاقیت و نوآوری، آثارش را با تخیلی از تاریخ و فرهنگ احواز در بیامیزد. سیدجواد موسوی می‌گوید عامل اصلی و انگیزه‌اش برای یادگیری و پیشرفت در هنر خوشنویسی و به ویژه خط رقعه، عشقش به زبان عربی‌ست.

س: در حالی که طی دو ماه گذشته تاکنون شاهد بازداشت‌ها و احضارهای گسترده فعالان فرهنگی و هنرمندان عرب احوازی هستیم، به عنوان یک هنرمند و زندانی سیاسی سابق می‌خواهم نظر شما را در این رابطه بدانم؟

ج: باید بگویم که این اتفاقات تازگی ندارد. هر سال موج بازداشت‌ها بخصوص در آستانه روز جهانی زبان مادری و همچنین ماه آوریل(سالگرد دو رویداد مهم در اقلیم احواز) شدت می‌گیرد. اما این بار قدری زودتر از همیشه! به عقیده من اتفاقات سوریه تأثیر زیادی داشته.
بالا بردن پرچم احواز مقابل سفارت سابق ایران در دمشق، همبستگی و تبریک مردم احواز به مردم و حکومت جدید سوریه و همچنین پاسخ‌ها و واکنش‌های ایجابی مردم آن کشور به احوازی‌ها.
ضمن آنکه فعالیت‌های فرهنگی احوازی‌ها را نباید دست‌کم گرفت! شاید ما آن را ضعیف و کم اهمیت ببینیم اما برای رژیم بسیار مهم است و از آن احساس خطر می‌کند. هدف از بازداشتهای اخیر فعالان فرهنگی و سیاسی هم در همین راستا و برای ایجاد ترس و رعب در آنها و در کل جامعه احواز است. اما تلاشی بیهوده است همانگونه که طی تمامی این سالها بی‌نتیجه بوده و تنها باعث بیداری بیشتر مردم شده است.

س: آیا شما هم بدلیل فعالیت‌های فرهنگی‌تان بازداشت و زندانی شدید؟

ج: بله! در سال ۱۳۹۴ مدتی بعد از بازگشت از خدمت سربازی، به همراه تعدادی از جوانان عرب از جمله چند شاعر و هنرمند، در شهرهای مختلف؛ بشکل دوره‌ای هربار در خانه (مضیف) یکی‌مان جمع می‌شدیم و ضمن شعر‌خوانی و انجام کارهای هنری، درباره مسائل روز هم حرف می‌زدیم.
بار اول در همان سال (۱۳۹۴) بازداشت شدم. به این ترتیب که ابتدا با من تماس گرفتند و گفتند بیا به ستاد خبری، باهات کار داریم. رفتم، اعترافاتی علیه من از طرف یک نفر وجود داشت که من آنها را رد کردم.
گفتند: خب، می‌توانی بروی. حدود ۲۰۰ متر از ستاد خبری دور شده بودم که یک ماشین سمند با دو سرنشین آمد. گفتند: سوار شو. نمی‌خواستم سوار شوم. یکی از آنها پیاده شد و گفت: ما از اطلاعات هستیم، باید سوار شوی. با آنها رفتم، مرا به خانه‌مان بردند و خانه را تفتیش کردند. همه کتاب‌ها، چفیه‌ها و دشداشه‌ها را بردند و مرا به بازداشتگاه مخفی اداره اطلاعات منتقل کردند.
یک ماه را آنجا در انفرادی گذراندنم و ۱۹ روز تحت بازجویی و شکنجه‌های جسمی و روحی قرار گرفتم. البته بیشتر شکنجه‌ها روحی و روانی بود. بعد با وثیقه آزاد شدم.
بازپرس پرونده‌ام شخصی بنام “طهماسبی” در شعبه ۱۲ دادگاه انقلاب احواز بود. در روز دادگاه، قاضی گفت: چرا جمع می‌شدین؟
گفتم: در بین عرب‌ها این‌نوع جمع شدن‌ها و صرف چای و قهوه همراه با شعرخوانی، یک رسم دیرینه و امری کاملا عادیست.
در نهایت به اتهام تبلیغ علیه نظام حکم ۶ ماه حبس گرفتم. ابتدا در زندان کارون بودم و بعد همگی به زندان شیبان منتقل شدیم.

س: پس از آزادی چه کردید و چگونه برای بار دوم بازداشت شدید؟

ج: پس از آزادی کارهای هنری‌ام را ادامه دادم. آثارم تأکیدی بر هویت عربی و تاریخ و فرهنگ احوازی داشت و همین امر موضوع هنرم را در نگاه حکومتی‌ها، امنیتی می‌کرد!
حدود یک سال بعد برای دریافت گذرنامه به اداره گذرنامه احواز مراجعه کردم، در حالی که گذرنامه‌ام آماده تحویل بود، از ارائه آن خودداری کرده و گفتند برو، فردا بیا! فوری حدس زدم كه مي‌خواهند مرا ممنوع الخروج یا دستگير كنند!
بعد از خارج شدن از اداره گذرنامه راهى خانه پدر خانمم شدم و تا ظهر آنجا ماندم و بعد بسمت خانه خودمان رفتم. حدود یک ساعت بعد نیروهای وزارت اطلاعات به خانه پدر خانمم هجوم بردند اما من را پيدا نكردند. هنوز به خانه خودمان نرسیده بودم که تماسی از یکی از نزديكان دریافت کردم كه گفت: هرچه زودتر فرار کن، چون برای دستگیری‌ات آمده‌اند.
از همانجا دیگر به خانه برنگشتم. با کمک یکی از دوستانم وسایل مختصری را جمع و جور کردم و راهی مرز ایران-ترکیه شدم.
هنگام تلاش برای خروج از مرز به همراه تعدادی از پناهجویان عراقی و افغانستانی، مورد شلیک نیروهای مرزی ایران قرار گرفتیم. تعدادی کشته و مجروح شدند و من و چند نفر دیگر بازداشت شدیم. سه روز در زندان ارومیه بودم و برایم پرونده عبور غیرقانونی از مرز تشکیل دادند. بازپرس گفت: «پسرم نترس! چیزی نیست فقط جریمه میشی!»
بعد پدرم از احواز آمد و با سپردن وثیقه آزادم کرد و با اتوبوس از ارومیه راهی احواز شدیم.
به پلیس راه احواز-اندیمشک که رسیدیم، نیروهای انتظامی راه را بسته بودند و ماشین‌ها را تفتیش می‌کردند. وارد اتوبوس ما شدند و از چند نفر از جمله من مشخصات پرسیدند. گفتند پیاده شو و همانجا بازداشتم کردند و بلافاصله به بازداشتگاه مخفی [سابق] وزارت اطلاعات منتقلم کردند.

س: لطفا درباره این بازداشتگاه مخفی، محل آن و شرایطی که در آنجا داشتید، توضیح دهید.

ج: بعدها فهمیدم که آنجا بازداشتگاه مخفی وزارت اطلاعات در زیتون کارمندی، جنب بیمارستان ابوذر احواز ‌بود.
سلول‌های انفرادی این بازداشتگاه در دو طرف یک راهروی طولانی قرار داشتند. ۶۰ سلول‌! و در انتها دو اتاق بزرگ که به آنها “اتاق عمومی” می‌گفتند ‌و حمام و توالت‌ها آنجا بود.
سلول انفرادی شامل یک فضای خیلی کوچک، با دیوارهایی برنگ خاکستری تیره، نزدیک به مشکی و پنجره‌ای کوچک در ارتفاع، نزدیک به سقف! چراغ‌ سلول در تمام مدت شبانه روز روشن بود، حتی موقع خواب. غذا را از دریچه‌ای که روی درِ سلول وجود داشت، تحویل می‌دادند. ظروف و لوازم غذاخوری همه پلاستیکی بود و یک بطری بزرگ داده بودند که در آن آب و یخ می‌ریختیم. لوازم خواب هم شامل سه پتوی مستعمل و کثیف بود؛ یکی را به عنوان بالش استفاده می‌کردم، دیگری را زیرانداز و سومی را روانداز.
هواخوری عبارت بود از حیاطی کوچک که چهار تصویر از طبیعت بر دیوارهایش نقاشی شده بود و سقفی مشبک داشت. هفته‌ای یک بار حدود یک‌ساعت یا کمتر می‌توانستیم به هواخوری برویم.
تماس ‌تلفنی با خانواده بستگی به نظر و سلیقه آنها داشت، گاهی هر دو هفته یک‌بار یا هر ماه یک‌بار گاهی هم کلا ممنوع می‌کردند.

و اما اتاق بازجویی؛ اتاقی کوچک، شبیه سلول بود. شامل یک میز برای بازجو و یک صندلی برای زندانی. مقابلم یک پرده قهوه‌ای رنگ قرار داشت که می‌توانستم پایین آنرا از زیر چشم‌بند ببینم. در زمان بازجویی درِ اتاق همیشه باز بود و صدای بازجو و ضرب و شتم زندانی اتاق کناری را می‌شنیدم.
بازجوی خودم را هم دیدم، همان کسی بود که در پرونده اولم من را ‌بازجویی کرده بود. لهجه‌اش شبیه مردم دزفول بود. اینبار رفتارش بشدت خشن و بسیار بدتر از بار اول بود. بازجویی همراه با توهین، شکنجه جسمی و روحی و ضرب و شتم شدید بود. بعلاوه بازجو تلاش بی‌وقفه‌ای می‌کرد تا مرا مجبور به امضای برگه‌ای شامل اتهاماتی بسیار سنگین کند که من هرگز انجام نداده بودم. اگر زیر بار آن اتهامات دروغین می‌رفتم، مساوی با حکم اعدامم بود. الان هم ترجیح می‌دهم به آنها اشاره نکنم.
۴ ماه و ۱۰ روز را در این شرایط سپری کردم و بعد به زندان شیبان منتقل شدم. ۶ ماه بشکل بلاتکلیف در زندان شیبان ماندم بدون آنکه حتی حاضر شوند برایم قرار وثیقه صادر کنند.
بعد از ۶ ماه مرا به شعبه ۱۲ بازپرسی بردند. بازپرس “هاشمیان” تنها یک سؤال پرسید: «فلانی را میشناسی؟» و من گفتم: «نه!» و تمام!
بعد پرونده را به شعبه ۲ دادگاه انقلاب احواز فرستاد. قاضی پرونده آخوندی بنام “کامران زارع” بود. شروع کرد به داستان ‌پردازی از جنگ و مقاومت و اینکه ما اینجا شهید دادیم و … کلا موضوعاتی که هیچ ارتباطی با پرونده من نداشت! خیلی ریلکس داشت تعریف می‌کرد، بدون اینکه حتی یک سؤال از من بپرسد! وکیل هم نداشتم.
اتهامات را خواند: تبلیغ علیه نظام و عضویت در گروه‌های معاند نظام. بعد گفت: اشد مجازات بعلت تکرار جرم!
یکماه بعد حکم ابلاغ شد. منشی حکم را برایم خواند و گفت: «موافقی؟!» بعد ادامه داد: «پیشنهاد می‌کنم به رأی این قاضی اعتراض نکنی و تسلیم به رأی کنی! وگرنه کاری می‌کند که حکمت سنگین‌تر شود! خیلی کینه‌ایست!»
حکم صادره علیه من، ۵ سال حبس و ۲ سال تبعید به روستایی در ابرکوه یزد همراه با امضای روزانه در کلانتری محل بود.
در آبان ۱۳۹۶ وقتی برای بار دوم به زندان شیبان احواز رفتم، یکسال از بار اولی که آنجا بودم، گذشته بود. بچه‌های اعدامی هنوز آنجا بودند؛ سجاد بلاوى، حمود عبيداوى، قیس عبيداوى و همینطور قاسم کعبی و عبدالله کعبی که این دو‌نفر ۵ سال را در سلول‌های انفرادی زندان مخفی وزارت اطلاعات گذرانده بودند و طی آن مدت هیچ ارتباطی با دنیای بیرون نداشته و بطور کل از اخبار و اتفاقات خارج از چهار دیواری سلول‌شان بی‌خبر بودند و طی آن پنج سال کل قرآن و نهج البلاغه را حفظ کرده بودند.
هر ۵ نفرشان بدون آنکه مدرکی علیه‌شان وجود داشته باشد و جرمی علیه‌شان اثبات شود، اعدام شدند.

بند ۵؛ بند فرهیختگان

زندان شیبان احواز شامل ۱۰ بند است. بند ۵، بند زندانیان امنیتی‌ست و جمعی از شاعران، نویسندگان، هنرمندان، وبلاگ‌نویسان، معلمان و در نهایت فعالان سیاسی را در خود جای داده. بند ۸ نیز مخصوص زندانیان عقیدتی‌ست.
در اینجا نمی‌خواهم درباره شرایط وخیم و فاجعه‌بار و غیرانسانی در زندان شیبان احواز صحبت کنم چرا که گزارشات متعددی در این‌باره از زبان دیگر زندانیان و مؤسسات حقوق بشری منتشر شده؛ بطوریکه زندان شیبان احواز بعنوان یکی از مخوف‌ترین و بدنام‌ترین زندان‌ها در جغرافیای ایران، شناخته می‌شود.
اما باید بگویم با اینحال ما در بند ۵ خواسته‌هایمان را به‌نوعی، به زندانبانان تحمیل می‌کردیم. شطرنج بازی می‌کردیم. مسابقه می‌دادیم. کتاب می‌خواندیم و خلاصه‌اش را برای بقیه تعریف می‌کردیم. مثلا یکبار کتاب ممنوعه “سین جیم” تألیف ناجی سواری که کتابی درباره تاریخ احواز است را قاچاقی به داخل زندان آوردیم و آن را بخش بخش کرده و هر قسمت را به سرعت نوشتیم. چون می‌دانستیم بزودی متوجه می‌شوند و کتاب را از ما می‌گیرند.
بعلاوه اتاق ۳ اتاقی خاص و بی‌نظیر در بند ۵ بود. من شانس این را داشتم که در آن اتاق ساکن شوم. هنوز هم دلم برای آن اتاق و آدم‌هایش تنگ می‌شود. مشتاق دیدار آن انسان‌های بزرگوار هستم.
محمدعلی عموری، سیدجابر آلبوشوکه، سید مختار آلبوشوکه، یحیی ناصری، زهیر هلیچی، ناظم بریهی، عبدالامام زایری، جابر صخراوی، علی مجدم، معین خنفری، حبیب دریس، حسین سواری؛ همگی انسان‌هایی شریف، فرهیخته، هنرمند، مبارز و دلسوزِ مردم و وطن.

می‌خواهم درباره تأثیر شرایط و حوادث بیرونی، بر زندانیان بدانم. برای مثال زمانی که شما دوران حبس خود را می‌گذراندید حداقل دو رخداد مهم بوقوع پیوست. یکی حمله به رژه نیروهای مسلح در احواز و دیگری شیوع کرونا که منجر به اعتراض و ناآرامی در چندین زندان شد.

س: حمله به رژه نظامی سالگرد آغاز جنگ ایران و عراق در احواز در ۳۱ شهریور ۱۳۹۷ ؛ چه تأثیری بر شرایط زندانیان سیاسی در بند امنیتی (۵) زندان شیبان احواز داشت؟

ج: دو روز بعد از حمله به رژه در احواز، نیروهای امنیتی سپاه به زندان شیبان آمدند و زندانیان بند ۵ -بند امنیتی- را تک‌تک صدا می‌زدند و می‌گفتند: «اعزام»!
معنی اعزام این بود که زندانیان را به اطلاعات سپاه منتقل و مورد بازجویی قرار می‌دادند. من را هم بردند. بازجو پرسید:«اینها را میشناسی»؟! (منظورش مهاجمان به رژه بود)
گفتم: «نه! ولی حرف‌هایی در بند ۵ از هم بندیانم شنیده‌ام که می‌گفتند حسن درویشی -نام یکی از مهاجمان به رژه- را خودتان چند وقت پیش با فیش حقوقی از زندان شیبان آزاد کردید!» بازجو با عصبانیت کوبید روی میز و فریاد زد: «خفه شو!»

طی دو سه ماه بعد از حمله به رژه، بیش از ۷۰۰ تن از عرب‌های احوازی بازداشت و بسیاری‌شان به زندان شیبان منتقل شدند که موجب ازدحام بیش از حد بند امنیتی شد. بطوریکه همه بازداشتی‌ها مجبور به کف‌خوابی بودند.
همانطور که می‌دانید هر چهار مهاجم رژه احواز، در درگیری‌ها کشته شدند اما اعضای خانواده هر چهار نفر، از جمله زنان و کودکان خانواده را بازداشت کردند. سه تن از مهاجمان عرب بودند. نکته جالب توجه این بود که برای خانواده‌هایشان احکام سنگین بریدند بطوریکه همسران، کودکان و مادران‌شان همچنان در زندان سپیدار احواز زندانی هستند، اما خانواده یکی از مهاجمان که غیرعرب بود را بعد از چند ماه آزاد کردند. یعنی حتی در این مورد هم انسانِ «عرب» تبعیض‌ را تجربه می‌کند.

در دوران پاندمی کرونا و شرایط غیر‌انسانی موجود در زندان‌ها و شیوع گسترده و ابتلای بسیاری از زندانیان به ویروس کرونا و عدم جداسازی و رسیدگی پزشکی؛ درگیری، شورش و حتی فرار از برخی زندان‌ها در ایران رخ داد. از جمله این زندان‌ها، زندان شیبان احواز بود.
بر اساس گزارش‌های موجود “احمدرضا آزاده” در مقام رئیس زندان مرکزی احواز(شیبان) در نقض حقوق بشر نقش اساسی داشته و حقوق زندانیان را به شیوه‌های گوناگون از جمله ضرب و شتم، عدم رسیدگی پزشکی و محرومیت از اعزام به مراکز درمانی نقض کرده است. او همچنین در سرکوب و شکنجه زندانیان، بخصوص در جریان ناآرامی در زندان شیبان، نقش کلیدی داشته است.

س: درباره چگونگی شروع ناآرامی و درگیری، حوادث بعد از آن و سرکوب زندانیان برایمان بگویید.

ج: ناآرامی و خیزش در زندان شیبان در ۱۲ فروردین ۱۳۹۹ در اعتراض به شیوع گسترده کرونا رخ داد و به «انتفاضة السجن» معروف شد.
زندان شیبان احواز ۱۰ بند دارد که هر بند شامل همکف و یک طبقه است. تنها بندی که در اتاق‌ها و راهروهایش دوربین نصب شده بند ۵ (بند زندانیان سیاسی-امنیتی) است.
اقدامات اولیه با هماهنگی تعدادی از زندانیان در بندهای مختلف و بطور همزمان در ساعت ۴ عصر شروع شد.
زندانیان نرده‌های آهنی پله‌ها را جدا کردند و با این میله‌ها اقدام به سوراخ کردن دیوارهای بندها کرده و از سوراخ‌های ایجاد شده به حیاط و محوطه زندان رفتند. همزمان در برخی بندها آتش‌سوزی رخ داد.
گارد ضد شورش بسرعت وارد عمل شد و ضمن پرتاب گاز اشک‌آور به داخل بندها، از پشت بام و حیاط زندان شروع به تیراندازی به زندانیان ‌کردند و فریاد می‌زدند: «تسلیم شوید، تسلیم شوید!»
ما سعی کردیم پراکنده شویم اما نه راه پس داشتیم و نه راه پیش. پشت سر آتش و دود و گاز اشک آور بود و روبرو و بالاسر، شلیک گلوله جنگی. درگیری‌ها چند ساعتی ادامه داشت که منجر به کشته شدن ۵ نفر از زندانیان و زخمی شدن حدود ۱۰۰ نفر دیگر شد و در نهایت گارد ویژه و نیروهای زندان توانستند زندانیان را سرکوب کنند. ما را محاصره و دستگیر کردند و درحالیکه دست‌هایمان را با بست پلاستیکی از پشت بسته بودند، ۴ ساعت (فقط ما بچه‌های بند۵) را در حیاط زندان نگه‌ داشتند.
بعد، از ابتدای ساختمان بند۵ تا انتهای دیوار زندان -که مسافتی طولانی‌ست-تونلی از گارد ضدشورش تشکیل دادند و ضمن عبور دادن ما از این تونل با باتون، میله آهنی، لوله سبز و هر آنچه دم دستشان بود کتک‌مان زدند. تا ۱۲ شب بهمین منوال از ما پذیرایی کردند و می‌گفتند: «بزندیشان، این‌ها قاتلان “شهید سلیمانی” هستند!»
چون قبلا از طریق دوربین‌ها دیده بودند که برای مرگ سلیمانی ما شادی می‌کردیم و همدیگر را در آغوش می‌گرفتیم و تبریک می‌گفتیم.
همان شب رئیس کل زندان‌های خوزستان، دادستان و دیگر مسؤولین به زندان شیبان آمدند. بعد شروع کردند به بازبینی دوربین‌های بند۵ و هربار با چک کردن دوربین‌ها، افراد جدیدی را به سلول‌های انفرادی می‌بردند.
البته تعدادی از زندانيان سياسى و عقيدتى را به وزارت اطلاعات، اطلاعات سپاه و پليس فتا نیز بردند.
برای اکثر زندانیان پرونده‌های جدیدی تشکیل شد. برای من هم پرونده‌ای به اتهام تسبيب در قتل چهار زندانى و تخريب اموال عمومى تشکیل دادند و سه ماه را در قرنطینه زندان شیبان گذراندم.
پس از آن نیز برای سپری کردن دوران تبعید به یکی از روستاهای دور افتاده ابرکوه یزد تبعید شدم.

س: قرنطینه زندان چجور جایی‌ست؟

ج: قرنطينه اصولا براى افراد جديد الورود به زندان شیبان و ماندن حداكثر دو الى سه روز است.ساختمانی قدیمی و بدون امکانات با شرايط بهداشتی فاجعه‌بار! کیفیت غذا در کل زندان شیبان وحشتناک است اما در قرنطینه امکان دیگری (مثلا پخت و پز توسط زندانی) وجود ندارد. رفتار زندانبانان و بازجویان در آنجا با زندانيان بسیار وحشیانه و غیرانسانی‌ست.
حالا فکرش را بکنید بعضی زندانیان سیاسی همچون علی خسرجی، حسین سیلاوی و ناصر خفاجیان حدود ۲ سال را در قرنطینه شیبان در چنین شرایط فاجعه‌باری سپری کردند و بعد منتقل شدند به بند!
این عزیزان که زیر حکم وحشیانه اعدام بودند، بعد از ناآرامی و اعتراضات در زندان، باز هم به قرنطينه انتقال داده شدند و بعد از دوماه به انفرادى منتقل و سپس در زندان سپيدار اعدام شدند.

سیدجواد می‌گوید: «هنر، زندگیست».
در زندان با شهید حسن عبیات (ابو طه) آشنا شدم. انسانی شریف و هنرمند که شکوفایی هنرم و پیشرفت در آنرا مدیون او هستم.

حسن عبیات مردی به تمام معنای کلمه دلیر بود. با مدیریت زندان بسیار صریح و شجاعانه صحبت می کرد و خواسته‌های زندانیان را مطرح می‌کرد.
او با خلاقیت بی‌نظیری دله‌های چوبی (قهوه جوش عربی) را از چوب تی نظافت می‌ساخت. همچنین نحوه ساخت تابلوهای چوبی را به من آموخت و من نیز با استفاده از خط عربی رقعه که در همان زندان یاد گرفته بودم، هنر و خلاقیت خود را به تابلوها، افزودم. در دوران آموزش با من همچون پدری دلسوز رفتار می‌کرد. کارگاهی برای خودش ترتیب داده بود و همه وسایل کارگاه را با سختی فراوان و هزینه شخصی تهیه کرده بود .
وقتی او را برای اجرای حکم اعدام به زندان سپیدار می‌بردند، دشداشه‌ای سفید و تمیز پوشید و طوری آراسته بود که گویا قرار است به دیداری مهم و رسمی برود. موقع رفتن گفت: «ما همه آماده‌ایم تا برای این وطن فدا شویم. بند۵ مسؤولیتی است بر گردن همه ما، حواستان را بهش بدهید!»
و در آخر به من گفت: «این کارگاه برای تو! سعی کن این هنر را به کسانی که بعد از تو می آیند، منتقل کنی.»
خطاطی را هم از استادم جاسم ساعدی که او هم با شهید حسن عبیات هم پرونده‌ای بود؛ یادگرفتم. جاسم در آن پرونده به ۱۵ سال حبس محکوم شده بود.

س: فکر می‌کنید شهید حسن عبیات و استاد جاسم ساعدی چه تأثیری بر زندگی و مسیر هنری شما داشته‌اند؟

ج: از آنها ياد گرفتم كه هميشه قوى باشم و از كارى كه دوست دارم هيچوقت دست نكشم. تلاش كنم كه به هدفم برسم، هيچ تردیدی در ايمان به وطنم نداشته باشم. همانطور كه اين هنر را از آنها در زندان آموختم بايد آنرا در خدمت وطنم و زندانيان و آرمان شهداء بكار ببرم.

س: الان که به آلمان مهاجرت کرده‌اید، چه تصمیمی برای ادامه مسیر هنری خود دارید؟ آیا فکر می‌کنید می‌توانید از هنرتان برای بیان تجربیات خود و دیگر زندانیان و رساندن صدای آنان استفاده کنید؟

ج: بله قطعا! تصميم دارم آن بخشی از هنرم را که به دلايل سياسى تحت سرکوب و ممنوعیت قرار گرفت و نتوانستم انجامش دهم را اينجا با آزادى كامل عرضه کنم. و عهدی با خود بسته‌ام: «هرگز ميراث وطنم و زندانيان را در هنر فراموش نخواهم كرد.»

فوریه 2025

✍️ روزا ثابت‌نیا

یک دیدگاه

  1. Hey fantastic website! Does running a blog such as this require a
    massive amount work? I’ve virtually no expertise in programming however I was hoping to start my own blog in the near future.

    Anyway, if you have any suggestions or tips for new blog owners please share.
    I understand this is off topic but I simply had to ask.
    Appreciate it!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا